وداع با مهد
عشقم الان خوابی.......منم خونه رو بخارشو میکشیدم.........گذاشتم یه کم خنک شه و خودمم استراحتی کرده باشم.......اومدم پای سیستم که هم شعر "شهر و روستا " رو توی دفتر خاطرات آکادمی بنویسم هم خاطرات رو توی بلاگت تکمیل کنم..... محمد رفته آزادی واسه دیدن مسابقه آسیایی، استقلال و بوریرام تایلند... از صبح خونه بودیم با محمد حساببببببببببی بازی میکردین......خیلی جالبه این بازی......هر کدومتون وسایلی رو "اغلب عروسکهای فنقلی کوچولو" رو جایی قایم میکنین بعد نقشه اش رو میکشین به هم میدین تا پیدا کنید.....شما بهش میگی نقشه گنج و به عروسکها و اشیا دیگه هم گنج... حسابی مشغولت میکنه و واست مهیجه... دیروز صبح کاردستی که درست کرده بودی رو تکمیلش کرد...
نویسنده :
آزاده
23:13